یادت هست روزی را که من با کوله باری از حقیقت آمدم سویت
به من گفتی دلت از دردهای کهنه لبریز است
به قلب ساده و بی کینه و پاکم چه بی رحمانه خندیدی
برو با هرکه می خواهی،بخوان با هرکه می مانی
ولی نفرین من روزی تو را چون قاصدک بر باد خواهد داد
گاهیوقتا دلم برای خودم تنگ میشه...برچسب : نویسنده : پرنده مهاجر mantolove1385 بازدید : 269